محل تبلیغات شما

حاضرم قسم بخورم تاحالا با هیچ فیلمی اینقدر گریه نکرده بودم. امشب درحالی ستایشو دیدم که داشت ازدواج میکرد. یاد خودم افتادم زمانی که بابام میخواست ازدواج کنه. توی همون سن و سال با تمام وجودم گریه میکردم که من نمیخوام کسی جای مامانم بیاد. دلم نمیخواد جایی که مامانم پاشو گذاشته اونم پاشو بذاره. و بابا میگفت برای خودت خوبه بابایی. من فقط دارم بخاطر تو ازدواج میکنم. اون دوستت داره. راستم میگفت. هیچ رقمه توی این ۱۲ سال برام کم نذاشته. مهربونترین بوده باهام. ولی همیشه کمبود مامانمو حس کردم. اون بیچاره حتی حاضر نشد بخاطر من با چادر سفید بیاد. مثل مادر مرده ها صبح رفتن یه امضا کردن و اومدن. 

ولی با همه خوبیاش؛ بازم تا یکماه قهر بودم که چرا یکی دیگه اومده جای مامانم. درو میبستم و اشک میریختم تنهایی.

امشب وقتی گریه های نازگلو دیدم شکستم. گریه های محمدو دیدم آوار شدم. کاش این قسمتشو من ندیده بودم چون بی نهایت اذیت شدم. زانومو بغل گرفته بودم و بلند بلند گریه میکردم.

کی اونروزا میخوان فراموش بشن من نمیدونم. حتی همین الانم بغض بدی دارم. منتظر یه تلنگر کوچولوئم که بزنم زیرگریه. 

زندگی یه کنکوری...

میترسم خدا، امیدم به خودته....

بدترین روزهای زندگی...

ازدواج ,مامانم ,جای ,میکردم ,سال ,بیاد ,جای مامانم ,گریه های ,گریه میکردم ,درو میبستم ,میبستم و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازماندگان غروب